محمد بن عبدالله بن محمد بن بطوطه در شهر طَنجه سال ۷۰۳ ق در مغرب (مراکش) زاده شد.او در سال 725ق به سوی مکه رهسپار شد. خط سیر ابنبطوطه از شمال آفریقا تا اسکندریه و قاهره و مصر علیا به قصد عبور از دریای سرخ به جده و مکه و انجام فریضهٔ حج بود، ولی به لحاظ ناامنی راه از آن جا به شام و فلسطین برگشت و از آن راه رهسپار مکه شد و پس از حج راهی عراق و موصل و دیاربکر و از آن راه داخل ایران شد. سپس دوباره حج گزارد و به جنوب ایران از راه دریا و خشکی تا جزیرهٔ هرمز رسید؛ و برای بار سوم به حج رفته از راه مصر و شام به قسطنطنیه و آسیای صغیر و ترکستان و افغانستان و ایران و هند رفته هفت سال در دهلی بماند و از آنجا به چین رفت و پس از توقف حدود یکسالونیم در چین، از راه جزیرهٔ سیلان و بنگال و هند اقصی به جزیرهالعرب آمده به ظفار رسید. پس از بازدید دیگربار از ایران و عراق و شام و مصر و انجام حج بار چهارم، به شمال آفریقا آمده در مغرب در شهر (فاس) مدتی درنگ کرده به غرناطه (آندلس) رفته و به آفریقا برگشت و از بلاذ زُنج و مالی و کشورهای مجاور دیدن کرده به مغرب بازگشت. سفر او ۲۷ سال به درازا کشید و در مراکش سال ۷۷۹ق درگذشت. ابن بطوطه کمابیش همعصر با مارکو پولو بود اما بیش از سه برابر مارکوپولو راه پیمود. ابن بطوطه را میتوان یکی از بزرگترین جهانگردان تاریخ بشری به شمار آورد.
برگی از سفرنامه ابنبطوطه
علاءالدین محمد از امرای بزرگ و شریف بود. پس از ده روز راهـپیمایی به شهر تبریز رسیدیم و در خارج شهر در محلی موسوم به شام منزل کردیم. قبر غازان پادشاه عراق در این محل است، بر سر قبر او مدرسه زیبایی با زاویه بنا کردهاند و در این زاویه برای صادر و وارد طعام داده میشود. غذای آن عبارت است از نان و گوشت و حلوا و برنجی که با روغن پخته میشود.
امیر مرا در همین زاویه که میان آبهای روان و درختان سرسبز قرار گرفته منزل داد. فردای آن روز از دروازه بغداد به شهر تبریز وارد شدیم و به بازار بزرگی که بازار غازان نامیدهمیشد رسیدیم و آن از بهترین بازارهایی بود که من در همه شهرهای دنیا دیدهام. هر یک از اصناف پیشهوران در این بازار محل مخصوصی دارند و من به بازرا جوهریان که رفتم بس که از انواع جواهرات دیدم چشمم خیره گشت. غلامان خوشگل با جامههای فاخر؛ دستمالهای ابریشمین بر کمر بسته در پیش خواجگان ایستاده بودند و جواهرات را به زنان ترک نشان میدادند. این زنان در خرید جواهر بر هم سبقت میجستند و زیاد میخریدند و من در این میان فتنههایی از جمال و زیبایی دیدم که به خدا باید پناه برد. پس، به بازار مشک و عنبرفروشان رفتیم و همان اوضلع بلکه بیشتر از آن را هم در این بازار دیدیم.بعد رسیدیم به مسجد جـامعی که وزیر علیشاه معروف به گیلان آنرا ساختهاست. و در بیرون آن از دست راست رو به قبله مدرسهای و از دست چپ خانقاهی وجود دارد. صحن مسجد با سنگهای مرمر فرش گردیده و دیوارها بهوسیله کاشی که چیزی مانند زلیج است پوشاندهشده و جوی آبی از وسط آن میگذرد و انواع درختان و تاک و یاسمین در آن بهعمل آوردهاند. هر روز بعد از نماز عصر در صحن این مسجد سورههای یس و فتح و عم را قرائت میکنند و مردم شهر برای شرکت در این مراسم در آنجا گرد میآیند. شبی را در تبریز بسر بردیم و فردا فرمانی از سلطان ابوسعید رسید خطاب به امیر علاءالدین که او را پیش خود فرا خواندهبود. من نیز بهاتفاق امیر از تبریز خارج شدم و از علمای آن شهر کسی را ملاقات نکردم…