سفرنامه

سفرنامه ابن‌فضلان

ابن فضلان با نام کامل احمد بن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد در نیمه دوم سده سوم و نیمه یکم سده چهارم هجری می‌زیسته است. بیشتر شهرت وی به‌خاطر کتاب یا رساله سفرنامه ابن فضلان است. درباره محل زادگاه، رشد، شغل، موقعیت دینی و فرهنگی و منصب او پیش از عزیمتش به شمال دریای خزر، اطلاعات کافی در دسترس نیست. آگاهی ما از وی تنها از راه شناخت رساله‌اش و مطالب محدود دیگر نویسندگان درباره اوست. ابن فضلان جهانگرد نبوده‌است، بلکه تنها حادثه‌ای سبب مسافرت او به همراهی گروهی به سرزمین اسلاوها شده‌است. احتمال می‌رود که ابن فضلان در بغداد از جایگاه دینی برخوردار بوده‌است، زیرا در سفر نیز به امور دینی بیشتر توجه دارد.

سفر ابن فضلان در زمان مقتدر خلیفه عباسی رخ داد. رساله ابن فضلان تصویری روشن و زنده از مردم سرزمین‌های آسیای مرکزی و شمال خزر، جغرافیایی انسانی و حاکمان این مناطق ارائه کرده‌است. این رساله شرح سفری است یازده ماهه که از بغداد آغاز و پس از گذر از شهرهایی نهروان، حلوان، همدان، ساوه، ری، سمنان، دامغان، نیشابور، سرخس، مرو، آمل، جیحون، بخارا، خوارزم ، جرجانیه، جیت، باشگرد، قبیله صقالبه (اسلاوها)، نهر اتل، خزر و بعد از پیمودن مسیرهایی از ماوراءالنهر و رسیدن به نزدیکی مسکو دوباره به بغداد منتهی می‌شود.

 

برگی از سفرنامه ابن‌فضلان

در کشور او [اسلاوها] عجایب بی‌شمار دیدم

از جمله: نخستین شب که در شهر او بسر بردیم تقریبا یک ساعت پیش از غروب آفتاب دیدم سرخی شدیدی افق آسمان را فراگرفته و صداهای سخت و هیاهوی بلندی از آسمان به گوشم می‌رسید. چون رو به بالا کردم ابر سرخ فامی را همچون آتش نزدیک خودم دیدم. این سر و صدا از آن ابر برمی‌خاست. در آن ابر شکل‌هایی از مردم و چهارپایان مشاهده می‌شد. در میان ابرها اشباحی که به مردم شباهت داشتند در نظرم مجسم می‌شدند که نیزه و شمشیرهایی در دست داشتند. ناگهان قطعه ابر دیگری مانند آن نمودار شد که در میان آن نیز چند تن مرد و چهارپا و مقداری اسلحه نمایان بودند، این تکه ابر پیش آمد و چون لشکری که به لشکر دیگر حمله ور شود به سوی قطعه ابر دیگر هجوم برد ما از مشاهده این وضع به وحشت افتادیم و به گریه و زاری و دعا پرداختیم. آنها به ما می‌خندیدند و از کارما به شگفت آمده بودند .گفت :

دیدم آن تکه ابر همچنان بر ابر دیگر حمله ور شد و هر دو یک‌ساعت به‌هم در آمیختند سپس از یکدیگر جدا شدند. این وضع تا پاسی از شب ادامه داشت. آنگاه از نظر پنهان شدند. در این باب از پادشاه استعلام کردیم .

وی ادعا می‌کرد که پدرانش می‌گفتند آنها از مؤمنان و کافران اجنه هستند و هر شب با یکدیگر می‌جنگند و هنوز از میان نرفته‌اند و شب‌ها ظاهر می‌شوند. گفت :من و خیاطشاه که اهل بغداد بود و اتفاق او را به این ناحیه کشیده بود، به درون چادر شدیم تا با هم گفتگو کنیم. ما به اندازه آنکه شخصی کمتر از نصف سوره الحمد را بخواند با هم صحبت کردیم و منتظر اذان شب بودیم. ناگاه صدای اذان بلند شد. چون از چادر بیرون آمدیم دیدم سپیده صبح دمیده. به مؤذن گفتم: چه اذانی خواندی ؟ گفت: اذان فجر. گفتم: پس نماز عشاء چه شد؟ گفت: آن‌را با نماز مغرب می‌خوانیم گفتم: پس شب چه شد؟ گفت: همین است که می‌بینی. شب کوتاه‌تر از این بود، اما اکنون رو به بلندی می‌رود. سپس گفت: یک‌ماه است که شب‌ها را نخوابیده تا مبادا نماز صبح را از دست بدهد. بدین شکل شخص هنگام مغرب دیگ را روی آتش می‌گذارد و چون موقع نماز صبح می‌رسد غذا هنوز پخته نشده است…[1]

 

[1]. احمد بن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد، سفرنامه ابن‌فضلان، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، تهران، میهن، 1345، ص87-86.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *