ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو (۳۹۴–۴۸۱ ه.ق) از شاعران بزرگ فارسیزبان، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی بود. وی در قبادیان از توابع بلخ متولد شد و بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفه و حساب و طب و موسیقی و نجوم و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کردهاست. ناصر خسرو به همراه حافظ و رودکی جزسه شاعری است که کل قرآن را از برداشتهاست. وی مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل آذربایجان، ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیره العرب، قیروان، تونس و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصربالله به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر سه بار به زیارت کعبه رفت. ناصر خسرو در سال ۴۴۴ رهسپار خراسان گردید. او از آنجا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچکدام از این شهرها در امان نبود بهطور مخفیانه میزیست و سرانجام پس از مدتی آوارگی به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان که اسماعیلی بود به بدخشان سفر نمود و بقیهٔ ۲۰ تا ۲۵ سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.
برگی از سفرنامه ناصرخسرو
در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمائه[1] که امیر خراسان ابوسلیمان جغری بیک داود بن میکـاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم به شغل دیوانی، و به پنج دیه مروالرود فرود آمدم، که در آن روز قران رأس و مشتری بود، گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند. به گوشهای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تبارک و تعالی مرا توانگری حقیقی دهد. چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی میخواند. مرا شعری در خاطر آمد که از وی در خواهم تا روایت کند، بر کاغذی نوشتم تا به وی دهم که این شعر بر برخوان. هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه[2] آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعـالی حاجت مرا روا کرد. پس از آنجا به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم.[3]
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکـما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طـلبید که خرد و هوش را بیافزاید. گفتم که من این از کجا آرم؟ گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود. بر من کار کرد، با خود گفتم که از خواب دوشین[4] بیدار شدم، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار شوم. اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرج نیابم…[5]
[1] . سال 437ه.ق
[2] . عیناً
[3] . قُولُوا الْحَقَّ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ (حق را بگویید حتّی اگر برعلیه شما یا والدینتان و نزدیکانتان باشد)، بحارالأنوار، ج۳۰، ص۴۱۴.
[4] . دیشب
[5] . ناصرخسرو، سفرنامه ناصرخسرو، تصحیح محمد سیاقی، تهران، امیرکبیر، 1342، 29-28